یادداشتی بر مجموعه داستان «معبد لاک پشت» + عکس
مجموعه داستان « معبد لاک پشت» نوشته «میترا معینی»، نویسنده جنوبی است که توسط نشر چرخ منتشر شده است. این مجموعه داستان ۸۹ صفحهای در هزار نسخه سال ۹۳ به چاپ رسیده است.
کرج - امید بانوان؛ سمیه سیدیان؛ این مجموعه ۱۱ داستان دارد که بیشتر داستانهای آن در شهرهای جنوبی روایت میشوند. داستانهای این مجموعه شامل: « جهیدن روی آب»، « ساعتها هم خوابیدهاند»، « یک روز معمولی»، «معبد لاک پشت»، «منیر»، « شب من»، «حمید بادبزن»، « خاک»، «اسبها و آدمها»، « کمی نمک و یک بالاپوش» میباشند که هر کدام روایتگر ذهن و دیدگاه نویسنده هستند.
زاویه دید در داستانها بنا به نوع داستان و موقعیت داستانی، من راوی و یا سوم شخص انتخاب شدهاند. در واقع، نویسنده با ورود به ذهن راوی مخاطب را همراه و همذات راوی قرار میدهد. اغلب راویها، زن هستند و این به نوعی به زنانه بودن داستانها و دغدغههای زنانه بیشتر پهلو میزند. زندگی، بیماری، تنهایی، مرگ و خیانت و... از درونمایههای داستانهای میترا معینی هستند.
این مجموعه، بیشتر به بیان کردن خود و رها سازی آزادسازی راوی و به نوعی، زن قهرمان اغلب داستانها میپردازد. زنانی قادر و توانا، گاه سنتی و خانوادهدار که بیشتر به حفظ کیان خانواده اهمیت میدهند تا رؤیاهای شخصی خودشان. حضور زنها در داستانها و رد پای آنها و اثری که آنها بر داستان میگذارند و یا بر آدمهای داستان به خوبی پیداست. به نوعی شخصیتهای دیگر داستانها، زیر سایه آنها داستان را پیش میبرند.
معینی، نثر روان و راحتی را برای بیان داستانهایش در این مجموعه، در پیش گرفته. زبان با توجه به روایتهای بومی، خوشخوان است. در روایت داستانهای خود به لحاظ، تسلط بر فضاهای بومی و شخصیتهای آشنای بوم خود، توانایی خود را ثابت کرده است. او در تصویر سازیها برای مخاطب و انتقال بخشهای توصیفی موفق عمل کرده. از نکات مثبت مجموعه، کوتاهی داستانهاست که موجز و مختصر بیان شده و دور از هر گونه اضافه گویی است و همین در تعادل و برقراری وزن، میان نثر و زبان و روایت و توصیف و تصویر، به خوبی نمایان شده.
در داستان « جهیدن روی آب»، زنی با روایت اول شخص، همراه پسرش، درون ماشین، بدون برف پاک کن، گیر میافتد. جاده بارانی است و لغزنده. رؤیا زنی است در نیمه راه زندگی، همراه دو فرزندش، یک دختر و یک پسر. جاده بارانی به گونهای نشان از راه نامطمئن زندگی خانوادگی اوست. همسرش به بهانه سفری کاری و شش ماهه به خارج از ایران میرود. رؤیا، میان تصمیم گرفتن برای ادامه زندگی تردید دارد. دغدغههای تنهایی و بار مسئولیت، رؤیا را وادار به تصمیم نهایی میکند.
داستان« ساعتها هم خوابیدهاند»، داستانی با مضمون کلیشه خیانت، اما با پرداخت و رویکردی نو و تازه است. زنی میانسال، برای نجات آخرین بازماندههای زندگی خانوادگیاش دست و پا میزند. او مشکوک به روابط همسرش است، کسی که همه زندگیاش را پر کرده. او مدام در تلاش است تا آدمهای اضافی را از زندگی امید، حذف کند. او در این تلاش شکست میخورد. جمله زیبایی از داستان«عشق شادی ست، عشق آزادی ست، عشق آغاز آدمیزادی ست.»
در داستان« یک روز معمولی»، زنی مبتلا به سرطان که در آخرین لحظههای درد و سختی که با بیماری دست به گریبان است، وظایف مادری و همسری خود را از یاد نمیبرد. زنی که در طی سه چهار سال، سه عمل را پشت سر گذاشته بود و در نهایت، در آخرین ملاقات با دکتر نخواسته بود همسرش در روند معاینه قرار بگیرد. زنی محکم که همچنان آماده برای جانفشانی برای فرزندان و همسرش روزهای پر از درد و بیماری را به روزی معمولی تبدیل میکند.
داستان« معبد لاک پشت»، داستان با روایتی زنی در کما و بستری در بیمارستان شروع میشود و نگاه او به همسرش. سی و نه روز و چند ساعت، درون کما به سر برده. او در سفری دایره وار، از اتاق بیمارستان خارج میشود و به شب حادثه و قبل تر از آن بر میگردد. شاید این سفر، همراه میشود با سفر درونی زن راوی، برای شناخت زندگی و همسرش. او زنی محبوس و محدود به افکار پوسیده همسری که با لجبازی، در سیاهی شب و مهی غلیظ با کوهی تصادف میکنند. زن درون خودش فرو میرود. به قول خودش، معبد لاک پشت! آهسته همان جا پنهان میشود و ترجیح میدهد تا به جای رویارویی با مردی که حالا پشیمان است همان جا درون افکار خودش و رؤیاهایی که مرد نمیتواند ببیندشان و از او بگیرد، غرق شود. مرد این بار نمیتواند مانع او شود و برایش تصمیم بگیرد.
داستان «شبِ من»، دختری جوان شانزده ساله، داستان را روایت میکند. او با مادربزرگ و برادرش در باغ تنهاست. منتظر است تا زنی که در زیرزمین خانه باغیشان پنهان شده را فراری دهد. اطراف باغ مردانی نگهبانی میدهند و به آن ها مشکوکند. اما دختر، زرنگتر از این حرف هاست. مادر در جملهای رو به دختر میگوید: «نترس، قوی باش دختر، امشب شب توئه. بعضی وقتا آدم یه شبه بزرگ میشه.»
در داستان« اسبها و آدمها»، با جلال نامی آشنا میشویم که مدام در حال اخته کردن اسبهاست. وحشیگری او بی حد است. برای بردن مسابقات اسب دوانی، از هیچ کاری فرو گذار نمیکند. در این داستان، با راوی پدری همراه میشویم که از زندگی فروپاشیده پنج سالهاش میگوید و دخترش سارا و شغلهای ناتمامی که هر دوره از زندگیاش را با آنها گذرانده. زن جلال، زنی ساده و بیپناه که به گفته یکی از کارگرهای اصطبل، زن برای جلال، موجود فرومایه ایست که کتکش میزند. دست آخر جلال، کنار دامپزشکی هنگام اخته کردن اسبی از نژاد بیات زیر سم عصبانیِ اسب، ناکار میشود. اسبها و آدمها حکایت رابطه انسانها است.
کدخبر: 1760