یادداشت- امیدبانوان؛ در یادداشتی در روزنامه شرق نوشته نفیسه قانیان، سردبیر سابق ایکانا، آمده است: «این روزها و این سالها که شمار قدمهایمان در سرزمین مَجاز، گاه از تعداد گامهایمان برای بیرونرفتن از خانه، برای دیدن یک دوست، فامیل یا آشنا فراتر رفته و پیشی گرفته است؛ خاصه در روزگاری که کرونا بر ما تحمیل کرد، این روزها و این سالها که همه ما به انسانهایی بدل شدهایم که گویی با دستهایشان راه میروند و با سرهایشان عبور میکنند، از این صفحه به آن صفحه و از این شبکه اجتماعی به آن یکی، زندگی در فضای مجازی واقعیتی فراتر از مجاز است؛ وضعیتی گریبانگیر همه ما. زندگی مجازی به مثابه شغل، روابط عاطفی و دوستانه، به مثابه آشنایی با خلقیات، روحیات و سبک زندگی آدمهایی که میشناسیم یا نمیشناسیم، به مثابه فرهنگ، آموزش، تجارت، دانش، اقتصاد و زندگی خصوصی، واقعیت اصیل و بیبروبرگرد شبکههای اجتماعی و فضای مجازی است.
بر اساس یک تحقیق در سال ۲۰۲۱، انگشت شست یک فرد به طور سالانه معادل دو مسابقه ماراتن را که چیزی حدود ۵۲ مایل است، در شبکههای اجتماعی نظیر «توییتر» و «اینستاگرام» طی میکند. این تحقیقات نسبت به زمان میانگین بررسی ۴۹دقیقهای این دو شبکه اجتماعی در نظر گرفته شده است.
اما به یقین بررسی پیمایش این سفر طولانی در شبکههای اجتماعی، فقط و فقط از بُعد مسافت، زمان یا میزان انرژی جسمی که برای آن صرف میکنیم، اهمیت ندارد. تصور کنید این سفرِ روزانه که در بسیاری از ما شغلی تماموقت و اعتیادی جدی است تا چه اندازه روح ما را تسخیر کرده و میکند، تا چه اندازه به افکار ما جهت میدهد، چگونه بیآنکه بفهمیم سمتوسوی ما را، عادتها و دلمشغولیهای ما را شبیه خود میکند، تراش میدهد و تندیسی دیگر از روح و جسم ما پیشکش میکند؟ انسانهایی خوگرفته با برساختههای مجازی، در پیوندی عمیق با آن، عمیق چونانکه عضوی از بدن، خونی در رگ، نیازی در زمره نیازهای اساسی، توشهای که اگر نباشد باید برگشت و با خود آورد، که قرار بوده توشه باشد و حالا خود، مسیر است، تمام راه، تمام مقصد است. بله، از شبکههای اجتماعی حرف میزنم؛ از این سازه فرهنگی اجتماعی که از ابزار در دست آدمی، به ابزاری فرود آمده بر سر و مسلط بر جسم و جانش تبدیل شده، گاه هیولایی است که سرکشیده و از آن بالا برای فروبردن همه چیز و همه کس دهان باز کرده و گاه فرشتهای است که ما را از رخوت، نجات و با عادتهای خوب پیوند میدهد، ما را با سبک زندگی دیگران آشنا و به آن ترغیب میکند.
اما آنچه در این نوشتار به آن خواهم پرداخت، پدیده عجیبی است که عنوان «دلخوریهای مجازی» را بر آن اطلاق میکنم. بیشک شما هم چنین حسی را تجربه کردهاید. وقتی کسی چیزی را منتشر کرده و شما احساس کردهاید در آن نادیده گرفته شدهاید، احساس کردهاید سهمی در دایره دوستان یا لحظات شاد و زیبای آن فرد نداشتهاید، احساس کردهاید با نادیدهگرفتن شما در فضای مجازی تلاش میکند میل به دوری از شما در فضای حقیقی را منتقل کند و چیزهایی از این دست.
اگر بتوان این دایره از احساسات را «احساسات مجازی» خواند، آن هنگام در سویه مثبت این قضیه نیز شدت و غلظت تأثیر فضای مجازی بر احساسات واقعی و تعیینکننده ما پرنقشتر جلوه میکند. مثلا وقتی کسی در فضای مجازی شما را در دایره دوستان نزدیک، صمیمی و معتمد خود قرار میدهد یا مثلا وقتی به شما تبریک میگوید، موفقیت شما را بازنشر میکند، احوالات و فعالیتهای شما در فضای مجازی برایش مهم است، نهتنها شما را دنبال میکند که به محتواهای شما واکنش نشان میدهد، اگر در سفر هستید، سفر خوشی را برای شما آرزو میکند و آن را به ثبت فضای مجازی میرساند، اگر محتوایی مربوط به غذا و رستوران و آشپزی به اشتراک گذاشتهاید نوش جانی میگوید، بهبه و آفرینی نثارتان میکند، اگر موفقیت شغلی یا تحصیلی کسب کردهاید، اگر فعالیتهای ورزشی و اجتماعیتان را منتشر کردهاید، دستمریزاد و خداقوت و آفرینی مینویسد و بیتفاوت رد نمیشود؛ در همه این موارد، شما حس خوشایندی از حضور و فعالیت در فضای مجازی کسب میکنید و بیشتر در حوضچه «احساسات مجازی» فرومیروید. اینجاست که به احتمال قوی، شما نیز در مقابل محتواهای این فرد واکنشهای مشابهی نشان میدهید، در مواجهه با روایتهای او، لطفش را جبران میکنید، بهاصطلاح شبکههای اجتماعی «روح» و تماشاچی بیواکنش نخواهید بود و با خوشیها و لحظههای شیرین یا غم و اندوه او پیوند و همدردی خواهید داشت.
اما در سویه منفی این احساسات، یعنی همان «دلخوریهای مجازی» احوالات ما چگونه است؟ از گلایههایی سخن میگویم که در برخورد با محتوای منتشرشده از دیگران، بر ما غالب میشود. از احساساتی که جهان قدرتمند مجازی بر ما تحمیل میکند. فرض کنید که مدیر شما عکسی از یک گردهمایی کاری، یا ویدئویی از ثبت لحظات موفقیت تیم، به اشتراک گذاشته و همکاران حاضر در عکس را به اصطلاح تگ یا منشن کرده است، شما هم در آن عکس حضور دارید، آیدی و صفحه شما را هم میداند و میشناسد اما شما در آن تصویر، تگ یا منشن نشدهاید! صادق باشید! چه احساسی به شما دست میدهد؟ یا مثلا تصور کنید شریک عاطفی شما عکسی از یک دورهمی در صفحه خود منتشر کرده، صفحه و نام کاربری دیگران را بر آن تگ کرده و شما را نه؛ روراست باشیم، آیا ممکن نیست که این کار او به یک بحث و جدال اساسی بین او و شما تبدیل شود؟ قطعا این اتفاق خواهد افتاد. یا در وضعیتی دیگر، ممکن است فردی عادت داشته باشد کتابها و هدیههایی که از دیگران میگیرد را در صفحه مجازیاش به اشتراک بگذارد، حالا تصور کنید شما برای چنین فردی، هدیهای فرستادهاید، یا با دستهگلی غافلگیرش کردهاید، او به شما زنگ میزند، تشکر میکند، ابراز خوشحالی میکند اما چیزی در صفحه شخصیاش به اشتراک نمیگذارد؛ در حالی که در شرایط مشابه این کار را برای هدیه دیگران انجام داده است.
صادقانه بگویید. چه حسی به شما دست میدهد؟ آیا تصور نمیکنید که او در مقابل کار شما آنطور که باید قدردان نبوده یا به اندازهای که انتظار داشتهاید، خوشحال نشده است؟
واقعیت این است که جهان مجازی ما را در شرایطی گرفتار کرده که توقعات تازهای به دایره انتظارات ما از دیگران افزوده شده است؛ انتظاراتی که اگر برآورده نشوند، احساسات بسیار منفی و تلخی را برای ما به همراه میآورند. قبول آنکه سرزمین مجاز هم برای خود آدابی دارد و قوانینی؛ آداب پاسخدادن، همراهیکردن با دیگران، قدردانیکردن از ابراز احساسات آنها و ... اما با خود فکر کنیم این قوانین و آداب را تا کجا باید پیش برد، تا کجا باید بر این طبل کوبید و با این سیل پیش رفت؟
چقدر باید از دیگران توقع داشت و در این بدهبستان شریک شد؟ آن هم در شرایطی که کاربرد این شبکهها و صفحات اجتماعی برای افراد مختلف، متفاوت است. همانگونه که میزان حضور آنها در این فضا، نیتها و فلسفه حضورشان هم از اساس با یکدیگر تفاوت دارد.
سؤال اساسی این است که چرا در مَجاز از هم دلگیر میشویم؟ یا چرا در فضای حقیقی، در حقیقت زندگی روزمره از کسانی فرار میکنیم اما در مجاز خود را به آنها پیوند میدهیم و زمانی که پاسخ مورد انتظار را نگرفتیم، سرخورده میشویم؟ یا چگونه میشود که برخی روابط اصیل و دیرپای خود را با دلخوریهای مجازی ترک میگوییم؟ عجیب نیست که روابط واقعی ما در دنیای حقیقی، در مجاز به تحلیل میرود و جنازهای آکنده از شائبه و تردید، قامتی آغشته به سوءتفاهمها و کدورت از خود به جا میگذارد؟
جواب همه این سؤالات ساده است؛ مجاز، این روزها برای ما واقعیتر از واقعیت است. این روزها شاید تبریک تلفنی یک دوست آن قدر خوشحالمان نکند که منتشرکردن پست تبریک تولدی با رنگ و لعاب مجازی در صفحهاش؛ همراه با آیکونها و استیکرهای تقلیدی که گاه عمر ماندگاریشان به ۲۴ ساعت هم نمیکشد اما انگار برای ما واقعیتر و دلچسبتر است.
دلخوریهای مجازی به نظرم از عجیبترین پدیدههای روانشناسی - جامعهشناختی است که این روزها چهره مینمایاند و ناخودآگاه ما را درگیر میکند؛ واقعیتی عریان که قدرت و تسلط فضای مجازی بر حالات درونی و روحی ما را به رخ میکشد.
اینکه چرا فلانی در صفحهاش تولد ما را تبریک نگفت، یا عجیبتر! چرا وقتی تولدش را تبریک گفتیم اسکرینشاتی نگذاشته، تبریک ما را بازنشر نکرده و رسم معمول پاسخهای عجیب مجازی را به جا نیاورده است؟ دلخور میشویم که چرا عکسهایمان را لایک نمیکند، نمیپسندد. چرا به اشتراک نمیگذارد؟ چرا به داستانهای روزمرهمان، استوریهایمان، واکنش نشان نمیدهد و عبور میکند. دلخور میشویم که چرا از دنبالکردن ما در فضای مجازی، منصرف شده است. در کنکاش این احساسات و دامنزدن به آن، حتی تا این حد پیش میرویم؛ چرا ما در لیست دوستان صمیمیاش نیستیم. چرا به خود این اجازه را داده که انتخاب کند و برای صفحه شخصیاش در فضای مجازی، تصمیم بگیرد؟!
دلخور میشویم که چرا عکسی برای موفقیت یا تولد فلان شخص در صفحهاش منتشر کرده اما برای ما چنین خرجی نکرده است. حتی گاهی از نوع انتخاب استیکرهایی که برایمان میفرستند، دلگیر میشویم. توقع داریم در انتخاب استیکرها ساده و معمولی رفتار نکنند، قلبهای قرمزتر، گلهای درخشان و ایموجیهای عاشقانهتری را نثارمان کنند. گویی میزان صمیمیت بیرونی و عیان دوستیها پراکندهکردن و ساطعکردن استیکرها و سروشکل ایموجیهایی است که گاه احساسات و قصد و منظور ما را بهتر و بیشتر از کلمات منتقل میکنند.
ما از واقعیت به سرزمین مجاز، کوچ کردهایم. به قول «زاکربرگ» خالق فیسبوک، «از روستاها به شهرها و از شهرها به دهکدههای ارتباطات و شبکههای اجتماعی آمدیم». و در مملکت مجاز ساکن شدهایم؛ جایی که زبان ارتباطی ما، عکسهای دستکاریشده، واقعیت تحریفشده، نوشتههای بیلحن، اشکال غیرمتنی، فیلترها، ایموجیها و صورتکهایی است که جای ما میخندند، گریه میکنند، دست تکان میدهند، عصبانی و ناامید میشوند و به دل میگیرند؛ دلگیریهایی که به گلایههای واقعی بدل میشود، روابط حقیقی را مخدوش میکند و به یادمان میآورد که جهان مجاز چقدر و تا چه اندازه بیشتر از زندگی واقعی برایمان اهمیت داشته و بر احساسات ما غلبه کرده است.
در این وانفسای مجازی، در بسیاری موارد معیار شناخت عمق یک رابطه، عیانکردن و به رخ کشیدنش در محضر دیگران، خرجکردن لایک و کامنت برای دیگری است.
شاید به زبان نیاوریم اما رفتار افراد با ما در فضای مجازی، به بخش مهمی از ملاک و معیار ما برای سنجش کیفیت یک رابطه تبدیل شده است؛ خواه این رابطه، رابطه دوستی باشد، خواه همکاری، خانوادگی یا عاطفی؛ وقتی چیزی را منتشر کردهاید و بارها تعداد و اسامی آدمهایی که آن را دیدهاند، رصد کرده و به ذهن سپردهاید، شما هم درگیر این ماجرا بودهاید. حتی اگر واگویهای درونی باشد که مثلا نمیتوانست یک پیغام بدهد یا یک استوری برای تولد من بگذارد؟! وقتی گلایه میکنیم که چرا دیده ولی لایک نکرده، دیده ولی قلبی و گلی و دستی به نشانه تحسین نفرستاده است، آنلاین بوده اما پیام من را نخوانده یا ندیده یا دیر دیده است، به حتم ما هم چنین احساسات مجازی را تجربه کردهایم، دلخور میشویم و این عجیب است.
هایدگر زمانی به اشپیگل گفته بود: «تکنولوژی آدمیان را برمیکَند و به نحو فزایندهای آنها را از زمین ریشهکن میکند. شما را نمیدانم اما بهتازگی وقتی عکسهایی را که از ماه گرفته شده بود، دیدم وحشت کردم. ما اصلا به بمب اتم نیاز نداریم. ریشهکنی انسان از قبل روی داده است. آنچه باقی مانده است برای ما یک وضعیت تکنولوژیک صرف است.»
این وضعیت تکنولوژیکال، پیامد چشمپوشی از وجود در نتیجه التفات به موجودات است. وجود همان حقیقت زندگی و موجود، جهان مجازی است.
شاید وقتی زاکربرگ برای اولین بار اصطلاح «اجتماع معنادار» را در فضای مجازی مطرح کرد و شبکههای اجتماعی را «ساختار حمایتی جهان واقعی» نامید، گمان نمیکرد احساسات آدمی در فضایی که او و دیگران در شبکههای اجتماعی میسازند، تا این اندازه خدشهدار و درگیر شود، زاویه دید او به جهان تا این اندازه از منظر شبکههای اجتماعی شکل گیرد و جهان واقعی او تا این حد در زیر سیطره فضای مجازی ادامه حیات دهد.
واقعیت این است که ما دستنشاندگان فضای مجازی، زندگی اصلی را به جهان مجاز بردهایم. آنجا هم آدمها را قضاوت، تحریم یا تقدیس میکنیم و این وجه در جهان مجاز پررنگتر است؛ چراکه شاید گمان میکنیم آنجا مجاز است و قوانین، حقوق افراد و حریم و مرزشان، احساسات و درونیات آنها کمتر اهمیت دارد یا این فضای بی در و پیکر، کمتر دستوپای ما را در توجه به این موضوعات میبندد؛ حال آنکه ما در اینجا واقعیتریم، بیشتر هستیم و بیشتر زندگی میکنیم. بیشتر دیده میشویم و بیشتر نادیده گرفته میشویم»!