تنظیمات
تصویر
مشخصات خبر
اندازه فونت :
چاپ خبر
سرویس : کتاب خوب
خبرنگار :
کدخبر : 11349
تاریخ : سه‌شنبه، 08 آذر 1401 - 10:00
جبران می‌کنم کتاب جبران می‌کنم نوشتهٔ سوفی کینسلا با ترجمهٔ روناک احمدی آهنگر در نشر نون چاپ شده است. تا کنون بیش از ۴۰ میلیون نسخه از کتاب‌های سوفی کینسلا در ۶۰ کشور جهان به فروش رسیده و بسیاری این نویسندهٔ بریتانیایی را از «ملکه»های داستان‌نویسی زنان می‌دانند.

کتاب خوب- امیدبانوان؛ سبک رمان‌های سوفی کینسلا شامل استفاده از پلات‌های جذاب و پرماجرا همراه با روایت شوخ‌طبعانه است که خواننده را با خود همراه می‌‌کند و لحظات خوشی برای او می‌آفریند؛ همین است که آثار سوفی کینسلا از سال ۲۰۰۰ (که او نخستین رمانش را منتشر کرد) تا به امروز در فهرست پرفروش‌ترین کتاب‌های دنیا قرار دارند.

 

درباره کتاب جبران می‌کنم 

رمان جبران می‌کنم دربارهٔ دختری جوان به نام فیکسی است که در خانواده‌ا‌ی پیچیده زندگی می‌کند. شعار پدر فیکسی این است: «خانواده مهم‌ترین چیزه.» با درگذشت پدر، او در موقعیت بغرنج‌تری بین زندگی خانوادگی و زندگی‌ای که آرزویش را دارد گیر می‌افتد.

فیکسی در یک کافی‌شاپ با مرد جوان زیبایی به نام سباستین آشنا می‌شود و به‌طور اتفاقی کمک بزرگی به او می‌رساند. سباستین که مدیر یک شرکت سرمایه‌گذاری است قصد جبران دارد. از طرف دیگر، رایان، عشق دوره نوجوانی فیکسی، هم دوباره وارد زندگی‌ او می‌شود. آیا فیکسی موفق می‌شود زندگی و عشقی را که در پی آن است به دست آورد؟

 

کتاب جبران می‌کنم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به آثار طنزگونه پیشنهاد می‌شود.

 

بخشی از کتاب جبران می‌کنم

سرش رو بالا می‌آره و به جایی نگاه می‌کنه که دارم بهش اشاره می‌کنم و وقتی چشمش به قوطی نوشابه می‌افته، از جا می‌پره.

بلافاصله، می‌گه: "من نبودم ها! قطعاً کار من نبوده!" یه‌کمی مکث می‌کنه و بعد، می‌گه: "منظورم اینه که... اگه من هم بودم، اصلاً حواسم نبوده."

مسئله اینه که گرگ وفاداری خاصی به فروشگاه داره و ساعت‌های زیادی اینجا کار می‌کنه. به‌خاطر همین، خیلی از این کارهاش رو می‌بخشم.

سریع می‌گم: "مهم نیست کار کی بوده. الان، بیا جمع و جورش کنیم."

"باشه." به نظر می‌رسه گرگ داره سعی می‌کنه حرفم رو هضم کنه. "ولی آخه مگه اون مهمون‌ها قرار نیست الان برسن؟"

"چرا. به‌خاطر همین، الان، باید سریع تمیزش کنیم. باید عجله کنیم."

گرگ، دوباره، می‌گه: "باشه." ولی اصلاً از جاش تکون نمی‌خوره. "درسته، متوجه شدم. جیک کجاست؟"

سؤال خیلی خوبیه. جیک بود که با اون فروشنده‌های روغن‌زیتون آشنا شد، اونم توی یه رستوران. خودش ملاقات امروز رو برنامه‌ریزی کرد. ولی هنوز که خبری ازش نیست.

رابطهٔ پیچیدهٔ خانوادگی بهم اجازه نمی‌ده این‌ها رو با صدای بلند بگم. وفاداری به خانواده یه بخش خیلی مهم از زندگی منه. شایدم مهم‌ترین بخش زندگی‌ام باشه. هر قدمی که توی زندگی می‌خوام بردارم صدای بابام رو توی گوشم می‌شنوم که هدایتم می‌کنه. قبل از اینکه از دنیا بره، همیشه، با لهجهٔ ایست‌اِندی‌اش می‌گفت: "خانواده مهم‌ترین چیزه، فیکسی. تمام انگیزه‌مون خانواده‌اس. خانواده همه چیزه."

وفاداری به خانواده، یه‌جورهایی، دین و ایمون ما محسوب می‌شه.

گرگ زیرلب می‌گه: "جیک، همیشه، همین کار رو می‌کنه ها. هیچ وقت، نمی‌تونی مطمئن باشی که پیداش می‌شه یا نه. نمی‌تونی روش حساب کنی. امروز، دست‌تنها هم هستیم، چون مامانت نیومده."