کتاب خوب- امیدبانوان؛ لایتمن در این کتاب کمحجم اما پرمطلب، به موضوع رسانههای ارتباطی و دنیای پر از تجهیزات امروز میپردازد و تلقی کمّیای را که امروزه راجعبه زمان گسترش پیدا کرده، نقد و تحلیل میکند.
او عقیده دارد ما در میان انبوه وسایل و تجهیزات از خود و خلاقیتهای فردیمان دور شدهایم: «من معتقدم پشت فناوری، کل شیوه تفکر ما، شیوه بودنمان در جهان و خصلتهای اجتماعی و روانی ما تغییر کرده. خیلی از ما نمیتوانیم یک ساعت را هم بدون برنامهریزی بگذرانیم؛ نمیتوانیم ده دقیقه بدون انگیزش بیرونی، تنها در اتاقی بنشینیم؛ نمیتوانیم بدون گوشی هوشمند در جنگل قدم بزنیم. این عارضه رفتاری، بخشی از مختصات پرصدا، پرسرعت، تکهتکه و یا زیادی متصل جهان مجهز است.»
لایتمن با فناوری مخالف نیست و از فناوریهای جدید هم به نوعی استفاده میکند. منظور او از اتلاف وقت هم دور ریختن فرصتهای زندگی نیست. بلکه به دست آوردن بخشهایی از وجود خود است که در میان شلوغی و زمانمحوریِ دنیای مدرن گمشان کردهایم. به تعبیر جیمز بری، نویسنده اسکاتلندی، حتما به شما درباره ساعات طلایی، که از دستتان میگریزند، هشدار دادهاند، اما بعضی از آنها فقط به این دلیل طلاییاند که اجازه میدهیم از دستمان بگریزند.
بعضیها اگر گرسنه باشند، به ساعت نگاه میکنند که آیا «زمان» همیشگی و متداول غذا خوردن رسیده یا نه؛ درحالیکه زمان درونی به آنها اعلام میکند که وقت غذا خوردن است. لایتمن میگوید وقتی به خود درونیام گوش میدهم، صدای نفس کشیدن روحم را میشنوم. آن نفسها آنقدر ظریف و لطیفاند که برای شنیدنشان نیاز به سکوت و آرامش دارم؛ نیاز به خلوت دارم. نیاز به فضاهای وسیع و ساکت در ذهنم دارم. نیاز به حریم خصوصی دارم. بدون تنفس و شنیدن صدای خودِ درونیام، زندانی دنیای مجهز و شلوغ اطرافم هستم.
درباره اهمیت زمان و طلا بودن آن زیاد شنیدهایم. در ستایش اتلاف وقت نگاه جدیدی به زمان و زندگی مدرن دارد و از اهمیت «کیفی» زمان برای شما میگوید.
خواندن کتاب در ستایش اتلاف وقت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب زمان را جور دیگری به شما نشان میدهد و میتواند به شما کمک کند ارزش وجودی خود را بیش از پیش بشناسید و برای حفظ آن بیشتر تلاش کنید. خواندن این اثر را به همه علاقهمندان به کتابهای فلسفه و زندگی پیشنهاد میکنیم. کتاب صوتی در ستایش اتلاف وقت هم در طاقچه وجود دارد و پیش نهاد میکنیم اگر به شنیدن کتابها علاقه دارید، نسخه صوتی این کتاب را برای خودتان تهیه کنید.
درباره آلن لایتمن
آلن لایتمن، فیزیکدان، رماننویس و مقالهنویسی امریکایی است. او در دانشگاه پرینستون و مؤسسهٔ فناوری کالیفرنیا تحصیل کرد و از آنجا در رشتهٔ فیزیک نظری دکترا گرفت. لایتمن نویسندهٔ پنج رمان، چندین مجموعهمقاله، یک کتاب شعر، یک کتاب خاطرات و چندین کتاب در زمینهٔ علم است. رمان رؤیاهای اینشتینِ او کتابی پُرفروش در سطح بینالمللی بود و به سی زبان ترجمه شد. او عضو منتخب انجمن علوم و هنرهای امریکاست و تابهحال جایزههای متعدد، از جمله پنج دکترای افتخاری، دریافت کرده است. لایتمن همچنین بنیانگذار بنیاد هارپسوِل است که در زمینهٔ مساعدت به نسل جدیدی از رهبران زن در افریقای جنوبی فعالیت میکند.
بخشی از کتاب در ستایش اتلاف وقت
چند دههٔ قبل، زمانی که دانشجوی فوقلیسانس فیزیک در مؤسسهٔ فناوری کالیفرنیا بودم، خیلی وقتها پیش میآمد که یکی از همکلاسیهایم به نام پُل شِکتر را میدیدم که روی نیمکتی بین دو ساختمان نشسته است. مؤسسهٔ فناوری کالیفرنیا با اینکه کوچک بود، بیجنبوجوش نبود؛ برعکس، پُر از شور و انگیزه بود. اما وقتی سایر دانشجویان فوقلیسانس حسابی سرگرم سروکله زدن با معادلات یا لحیمکردن ترانزیستورها در آزمایشگاه بودند، پُل ساعتها روی نیمکت همینطور آرام مینشست. انگار غرق در رؤیاهای بیداری بود. او اخیراً، با یادآوری آن سالها، به من گفت: «در مؤسسه، هربار که یکی از استادها از کنارم رد میشد و میدید که روی نیمکت نشستهام، نارضایتی در چهرهاش پیدا میشد، انگار داشت با خودش فکر میکرد “دانشجویان تحصیلات تکمیلی انگار دل خوشی از وضع خود ندارند.” ولی اتفاقاً بهترین ایدههای من زمانی به ذهنم خطور میکرد که روی آن نیمکت مینشستم.» در واقع، طی آن سالها، شِکتر چند کشف مهم در زمینهٔ کیهانشناسی کرد. یکی از آنها فرمولی دربارهٔ تعداد کهکشانها با درخششهای متفاوت بود. شِکتر، که سالهاست استاد امآیتی است، هنوز روی نیمکتها مینشیند. میگوید: «روی نیمکتها مینشینم تا فکرم را روشن کنم. نیمکتهای رو به (رودخانهٔ) چارلز در طول ساختمان چهاردهم عالی بودند، اما ده سال قبل آنها را جمع کردند و هیچوقت چیزی جای آنها نگذاشتند. نیمکتهای بیرون اِستاتا بد نیستند. نیمکتهای پارک جیافکی پایین هتل چارلز هم خیلی خوباند.»
در ۱۹۳۴، گزارشگرهای نیویورکر، آداب روزانهٔ گرترود استاین را اینطور توصیف کردند:
خانم استاین هر روز صبح حدود ساعت ده از خواب بیدار میشود و برخلاف میل خود، کمی قهوه میخورد. او همیشه نگران این بود که عصبی شود و فکر میکرد قهوه اعصاب او را به هم میریزد. اما دکترش آن را برای او تجویز کرد...
خانم استاین یک وان خیلی بزرگ داشت که به طور اختصاصی برای او ساخته بودند و برای نصب آن مجبور شدند پلکان را بردارند. او پس از حمام، حولهٔ پالتویی پشمی بزرگی میپوشید و کمی مینوشت. اما بیشتر ترجیح میداد پس از پوشیدن لباس، در هوای آزاد قلم بزند؛ مخصوصاً در منطقهٔ آن، چون صخره و گاو داشت. خانم استاین در خلال نوشتنهای خود به صخرهها و گاوها نگاه میکرد. دو زن، استاین و دوست صمیمیاش آلیس بی. تُکلاس، با اتومبیل فوردشان دوری در اطراف میزدند تا به نقطهٔ خوب و مناسبی میرسیدند. بعد خانم استاین از ماشین پیاده میشد و با مداد و یک دسته کاغذ، روی یک صندلی سفری مینشست. آن وقت، خانم تُکلاس بدون ترس، گاوی را در جهتی که در دید استاین باشد، هی میکرد. اگر آن گاو با حسوحال خانم استاین جور نبود، سوار ماشین میشدند و به طرف گاو دیگری میرفتند. فکری الهامبخش به ذهن استاین خطور میکرد، بهسرعت در حدود پانزده دقیقه مینوشت. اما اغلب همینطور مینشست و به گاوها نگاه میکرد و دست به کاری نمیزد.
اوتو لووی، داروشناس برندهٔ جایزهٔ نوبل، روند خلاق مهمترین کشف خود را اینطور شرح میدهد:
شبِ قبل از یکشنبهٔ عید پاک، (۱۹۲۱) از خواب بیدار شدم و چراغ را روشن کردم و تندوتند چند یادداشت روی ورقهٔ کاغذ کوچکی نوشتم. بعد دوباره خوابیدم. ساعت شش صبح به یاد آوردم در طول شب چیز مهمی را نوشته بودم، ولی نتوانستم از یادداشت خطخطی سر دربیاورم. شب بعد، حدود ساعت سه، آن ایده دوباره برگشت. ایدهای بود مربوط به طرح یک آزمایش برای تعیین اینکه آیا فرضیهٔ انتقال شیمیایی، (تکانهٔ عصبی از عصبها به اندامهای مربوطه) که هفده سال قبل مطرح کرده بودم، درست بوده یا نه. بلافاصله بیدار شدم و به آزمایشگاه رفتم و براساس آن طرح شبانه، آزمایش سادهای روی قلب یک قورباغه انجام دادم. ایدهای ممکن است دههها در ضمیر ناخودآگاه به خواب برود و بعد ناگهان برگردد.
فدریکو فلینیِ فیلمساز روال روزمرهٔ صبحش را اینطور شرح میدهد: «ساعت شش صبح بیدار میشوم. در خانه قدم میزنم، پنجرهها را باز میکنم، جعبهها را زیرورو میکنم و کتابها را جابهجا میکنم. سالها سعی کردم خودم یک فنجان قهوهٔ مطبوع درست کنم. ولی این کار در تخصص من نیست. از پلهها پایین میروم و تا حد امکان زود میزنم بیرون.» روشن است که فلینی برای این پرسه میزد که آسودگی داشته باشد و به تخیل هنری خود مجال بدهد.
آنری پوآنکاره، ریاضیدان بزرگ، دربارهٔ یکی از کشفیات مهم خود مینویسد:
پانزده روز تلاش کردم ثابت کنم که ممکن نیست هیچ تابع [ریاضیای] شبیه توابعی که از آن به بعد اسمشان را توابع فوکسی گذاشتم، وجود داشته باشد. آن زمان بسیار غافل بودم. هر روز پشت میز کارم مینشستم و یکی دو ساعت کار میکردم، و ترکیبهای گوناگون را امتحان میکردم، ولی به نتیجهای نمیرسیدم. یک روز غروب، برخلاف عادتم، قهوهٔ بدون شیر خوردم و نتوانستم بخوابم. ایدههای جدیدی هجوم آوردند. احساس میکردم آنها با هم برخورد میکنند و در پی این برخوردها زوجهای متصلی در میانشان شکل میگیرد و اصطلاحاً ترکیب ثابتی میسازند. صبح روز بعد، وجود گروهی از توابع فوکسی را اثبات کردم.