کتاب خوب_ امیدبانوان؛ کاستیکا براداتان در کتاب جان دادن در راه ایدهها با اشاره به مرگ پرشکوه سقراط در راه ایده، این موضوع را مطرح میکند که باید چه نوع فیلسوفی بود تا برای ایده جان داد؟
او عقیده دارد وجه مشخصه فیلسوفانی که در راه ایده جان میدهند یک چیز است، باور به این که فلسفه، بیشوپیش از هر چیز، مشقکردنی است. البته که شامل تفکر و نوشتن، خواندن و حرفزدن هم میشود، اما اینها را نباید فینفسه هدف دانست؛ اینها باید در خدمت مقصود غایی فلسفه باشند که خودشکوفاسازی است.
فلسفه بهمثابهٔ هنر زندگی عصارهای دارد که ازقضا متناقضنماست. آن عصاره هم عبارت است از یادگیری مواجهه با مرگ، یا هنر مُردن. بهترین مصداقش خود سقراط است. او فلسفه را همچون یک شیوهٔ زندگی میفهمید و آن را چنان سرسختانه مشق کرد که مستقیم به مرگش کشاند. شاگردش افلاطون نیز چنان از بلایی که آتنیها به سر استادش آوردند متأثر شد که در فایدون، یعنی همان مکالمهای که ظاهراً آخرین ساعات عمر سقراط پیش از اعدام را ثبت و ضبط کرده است، ماهرانه این فهم را پیش میبرد که فلسفه چیزی نیست جز «آمادهشدن برای مرگ».
کاستیکا براداتان در کتابش از داستان کسانی می گوید که برای ایدههایشان جان داده اند کسانی که فلسفه را هنر زندگی کردن دانستند و آماده شدن برای مرگ.
خواندن کتاب جاندادن در راه ایدهها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
پژوهشگران فلسفه و علاقهمندان به کتابهای فلسفه و زندگی.
بخشی از کتاب جان دادن در راه ایدهها
گزنفون در خاطرات از زبان سقراط میگوید: «اگر دیدگاههایم را با روایتی رسمی آشکار نکنم، با رفتارم آشکارشان میکنم. فکر نمیکنید که اعمال شاهدی معتبرتر از کلماتاند»؟ مطمئناً آیرونی سقراط را میگیریم: این آقا، همین سخنساز بیرقیب و مکالمهگر وسواسی و رودهدراز، از کلمات بهزبانآمده بدگویی میکند. ولی دقیقاً چون از دهان کسی مثل سقراط درآمده است، باید به این بینش توجه دقیقتری بکنیم. سقراط، مثل معدودی از اندیشمندان پیش و پس از خود، قدرت زبان را میفهمید اما کاملاً آگاه بود که فیلسوف باید از زبان فراتر برود، چون فلسفه همانقدر که به زبان متکی است، باید بر آن فائق هم بشود. اگر فلسفه بخواهد معنادار بماند، نباید به توصیف چیزها رضایت دهد، بلکه باید سبب وقوع چیزها شود، یعنی موجب تغییر گردد. اغلب بر اساس آن تغییر (ولو کوچک) است که میتوان گفت فلسفه آیا زنده است یا مُرده.
میتوانم این سیر فکری را یک قدم جلوتر ببرم و بگویم که کانون فلسفه، جایی که فلسفه بیتوته کرده است، کتاب یا مقالهٔ دانشگاهی نیست، بلکه تن فیلسوف است. فلسفه وجودی چنانکه باید و شاید ندارد، مگر آنکه در یک بشر مجسّم شود.