کتاب خوب؛ امید بانوان؛ ایبنا به قلم محدثه قاسمپو: نویسنده داستان نوجوان نوشت؛ نیلوفر مالک در بیستمین اثر خود به سراغ رمانی با تعلقات دینی و مذهبی رفته است. نقطه قوت این داستان دینی، امروزی بودن و دوری او از کلیشهها است. نویسنده در جای جای داستان با خلق کشمکش به دنبال نشان دادن زیبایی گذشت در مقابل پستی کینه و انتقام است. مضمون گذشت، برجستهترین مضمون به کار رفته در این اثر است که با تکیه بر داستان شهادت حضرت حمزه (علیهالسلام) و بخشش کریمانهی قاتل توسط پیامبراسلام (صلیالله علیه و آله وسلم) نگاشته شده است. مالک سعی دارد روایتی آشنا را در لابهلای داستانی پر کشش به مخاطب نوجوان خود عرضه کند.
رمان در سه فصل به صورت غیرخطی روایت شده و داستان پسر نوجوانی به نام سلمان را بیان میکند که برای نجات برادرش از اعدام، جانش به خطر میافتد.
در ابتدای فصل اول که همراه سلمان، قهرمان اصلی داستان میشویم، اتفاقی جذاب خواننده را به مطالعه ادامه ماجرا تشویق میکند. فرو کردن سر سلمان در جوی پر لجن کوچه، توسط شاهین و وحید، نوید داستانی پر کشش را به خواننده نوجوان میدهد. صحنهپردازیها ناب و باورپذیر است و شما بوی لجن کوچه را از دل کینه برادران مقتول حس خواهید کرد.
در ادامه خواننده در دیالوگهای خانواده متوجه علت این اتفاق میشود که پیمان برادر بزرگ سلمان در ماجرایی عاطفی، با برادر دختری به نام سوگل، درگیر شده و ناخواسته باعث کشته شدن نوید شده است.
پیمان که پسری درسخوان و باهوش است به اعدام محکوم شده و در کانون اصلاح و تربیت منتظر رسیدن هجده سالگی، و اجرای حکم اعدام است.
از سوی دیگر زمانی که فقط یک ماه تا اجرای حکم باقی مانده، شاهین و وحید برادران مقتول با کینهای که در دل دارند، میخواهند داغ سلمان را به دل پیمان بگذارند و صرفا به اعدام راضی نیستند.
در این کشمکش جذاب سلمان هم دنبال جمع کردن مدارک برای نجات برادرش از اعدام است تا جایی که نزدیک است خودش نیز قربانی این ماجرا شود. او مدارکی از رابطه سوگل با پیمان پیدا میکند و همین ماجرایی تازه را در این داستان به وجود میآورد.
در فصل دوم ماجرا با تکیه بر سوگل روایت میشود اما این فصل کمی داستان را از سرعت اولیه انداخته است.
در این فصل پرده از خواستههای قلبی سوگل و انفعال او در برابر نظرات برادران و خانواده را میبینیم و تکراری از صحنهها و دیالوگهای فصل اول نیز در آن به چشم میخورد.
در فصل پایانی نویسنده بار دیگر به سراغ سلمان رفته و در اتفاقی غافلگیر کننده، به باز کردن گرههای داستان پرداخته است. نشانههای این غافلگیری در دو فصل قبل داده شده و باورپذیر است.
نویسنده در لابهلای حوادث داستانی با تکیه بر ماجرای شهادت عموی پیامبر، قصد دارد شیرینی گذشت را نشان بدهد.
در این بین نویسنده از کشمکشهایی که سلمان در مدرسه با دوستانش دارد و فضای رقابتی مرسوم بین نوجوانها هم برای پیشبرد اهداف داستان استفاده کرده است.
نوشتن داستان دینی به خودی خود کار مشکلی است. عدم دسترسی درست به منابع تاریخی موثق و متعدد بودن نظرات دربارهی مصداقهای دینی، تکراری بودن روایتها برای خواننده و... باعث میشود که تنها نویسندگان دلسوز قدم در این راه پر مشقت بگذارند و در بستری داستانی ماجراهای تاریخی و اسلامی را برای نوجوانها خواندنی کنند.
نیلوفر مالک نیز سعی کرده با داستانی امروزی روایتی تاریخی را برای نسل نو، خواندنی کند و در نگارش این اثر موفق بوده است.
هرچند که راه برای پیشرفت در بستر داستان دینی تا رسیدن به حد مطلوب بسیار است.
رمان (انتقام)، به قلم نیلوفر مالک توسط انتشارات بهنشر در سال ۱۴۰۱ در ۱۳۶ صفحه چاپ و روانه بازار نشر شده است.