کرج- امید بانوان؛ به نقل از روابط عمومی جهاد دانشگاهی واحد استان البرز، در سومین نشست از سلسله نشستهای حافظشناسی « در حضور خلوت انس» که عصر دیروز به همت اداره فعالیتهای دینی، ادبی و هنری معاونت فرهنگی جهاد دانشگاهی واحد استان البرز در سالن شماره یک دانشکده علوم دانشگاه خوارزمی برگزار شد، دکتر بهادر باقری به بیان ویژگیهای افراد خودشکوفا از نگاه مازلو پرداخت و گفت: آبراهام مازلو یک روانشناس بود که در سال 1908 متولد و در سال 1970 از دنیا رفت، وی استاد دانشگاه بروکلین و بنیانگذار مکتب انسانگرا است. مازلو روش روانکاوی فروید را نمیپسندید و معتقد بود که فروید انسانهای روانپریش و دارای مشکل حاد را بررسی کرده و مبنای روانشناسی او انسانهای بدبخت و پریشان و روانپریش هستند در حالی که باید در اصل انسانهای والا، پیروز و شاخص را شناسایی و آنها را ملاک بررسی قرار داد و به دیگران معرفی کرد.
وی افزود: به همین علت آبراهام مازلو 38 شخصیت مهم معاصرش را که در عرصههای مختلف هنری، ادبی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی شاخص بودند و میتوانستند به عنوان الگو معرفی شوند، بررسی میکند و در آنها ویژگیهای مشترکی میبیند؛ شخصیتهایی مثل آبراهام لینکلن، والت ویتمن، بتهوون، انیشتین که ویژگیهای مشترکی در همه این شخصیتها وجود دارد که اگر فرد بخواهد اینها را داشته باشد و پرورش دهد میتواند به خودشکوفایی برسد.
باقری افزود: مازلو معتقد است انسان یک نوع نیاز ندارد بلکه نیازهای گوناگونی دارد و یک هرم رسم میکند که این هرم دارای یک قاعده بزرگ است و زمانی که این هرم به راس میرسد از حجم نیازها کم میشود ولی اهمیت فوقالعادهای پیدا میکند. در کف این هرم نیازهای جسمانی و فیزیولوژیکی است سپس نیازهای مربوط به ایمنی و امنیت، نیاز به عشق و علاقه و دلبستگی که هم دوست بدارد و هم او را دوست بدارند، نیاز به احترام، نیاز به دانستن و فهمیدن و نیازهای زیباییشناختی که انسان با برطرف کردن همه این نیازها به خودشکوفایی میرسد و پس از خودشکوفایی مرحلهای به نام تعالیجویی است که نیازهای اولیه برطرف شده و به نیازهای دیگری به نام نیازهای بودن یا انگیزش بودن رسیده، یعنی انگیزههای خُردی که برای دیگران دارای اهمیت زیاد است برای اینگونه افراد دارای اصالت نمیباشد، این افراد این مرحله و قاعده هرم را طی کردهاند و به اوج هرم رسیدهاند.
استاد دانشگاه خوارزمی افزود: جالب است که مولانا نیز در قرن هفتم و پیش از مازلو اشارهای به این نیازهای گونهگون و ذومراتب آدمی میکند و میفرماید: «آدمی اول حریص نان بود/ زانكه قوتِ نان ستون جان بود /چون به نادر گشت مستغنی ز نان/ عاشق نام است و مدح شاعران/تا كه اصل و نسل او را بَر دهند/ در بیان فضل او منبر نهند» انسان باید ابتدا نیازهای فیزیولوژیکی خود را برطرف کند سپس عاشق مدح شاعران و جاودانگی نام خود است.
وی ضمن اشاره به چگونگی دستیابی به خودشکوفایی از دیدگاه مازلو خاطرنشان نمود: ابتدا سختکوشی و تلاش و سپس اینکه زندگی را به شیوه کودکان تجربه کنیم به انسان در رسیدن به خودشکوفایی کمک میکند. مانند کودکی که اولین بار یک گل، باران یا برف را میبیند، چقدر شگفتزده میشود و چقدر خالصانه و کودکانه و زیبا این حس را بیان میکند اما گاهی ما به خاطر شان و جایگاهی که داریم و نقابی که زدهایم احساساتمان را بیان نمیکنیم ولی یک کودک بدون ملاحظه به بیان احساسات خود میپردازد، انسان هر چه بزرگتر میشود و بالهایش کوچکتر و پاهایش بزرگتر، آن حس شگفتی و تازگی را از دست میدهد و در واقع این یکی از ویژگیهای انسان خودشکوفا است. این افراد صداقت دارند و از تظاهر و ریا به شدت دوری میکنند و انسانهای مسئولیتپذیری هستند و اشتباه خود را میپذیرند.
وی با اشاره به اینکه حافظ نمونهای از انسان خودشکوفا است، گفت: چه بسا اگر آبراهام مازلو حافظ و مولانا و بزرگان فرهنگ و تمدن ما را میشناخت از آنها به عنوان نمونههای برتر انسانهای خودشکوفا یاد میکرد.
وی در ادامه به بیان ویژگی انسانهای خودشکوفا از دیدگاه مازلو پرداخت و افزود: این انسانها مساله مدارند، مساله مدار یعنی اینکه دردی دارند، یک گمشده و پرسشی والا دارند، البته پرسش هر چقدر بزرگتر باشد پاسخش نیز غیرممکن میشود و به قول مولوی: « آب کم جو تشنگی آور بدست/ تا بجوشد آب از بالا و پست» پاسخ برخی از پرسشها ساده و در دسترس است، « دردهای پوستی کجا، درد دوستی کجا» دردهای پوستی با یک پماد مداوا میشود، دردی که درست نمیشود و نباید بشود درد دوستی است. «یا رب تو مرا به روی لیلی/ هر لحظه بده زیاده میلی» این درد که هست صد چندانش کن. این افراد درد دارند یک درد دیرین. دردی که نمیدانند چیست. سهراب سپهری میفرماید: « چیزهایی است که نمیدانم اما میدانم علفی را بکنم خواهم مُرد» دردهای شگفتی که ژرف است و تعریف ناپذیر و به قول عربها «یدرک و لا یوصف» درک میشود اما قابل توصیف نیست. « نمی دونم دلم دیونه کیست/ اسیر نرگس و مستونه کیست/ نمی دونم دل سر گشته مو / کجا میگردد و در خونه کیست»
باقری در ادامه با اشاره به شعر حافظ گفت: « مـن مـَلک بـودم و فـردوس بـریـن جـایم بـود/آدم آورد در ایـــن دیـــرِ خــراب آبــــادم» بزرگترین درد این آدمها درد گمشدگی است، انسانی که ماجرای زندگیش ماجرای گمشدگی است. « بشنو این نی چون شکایت میکند/ از جداییها حکایت میکند/کز نیستان تا مرا ببریدهاند/ در نفیرم مرد و زن نالیدهاند» این درد گمشدگی، دردی که ندانم از کجا آمدهام و به کجا میروم. «من آدم بهشتیام اما در اين سفر/ حالی اسير عشق جوانان مه وشم» آدم بهشتیام اما اینجا اسیر شدهام و در حال از یاد بردن خودم و مقصد نهاییام هستم. « این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست/ روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم»
نویسنده کتاب فرهنگ شرحهای حافظ تصریح نمود: « با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم/یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد» در زندگی معمولی هم ما باید چشمانداز آیندهمان را روشن کنیم. انسانهای خودشکوفا افردای هستند که عقابوار هدف را در نظر میگیرند و به او میرسند. « ای خواهشی که خواستنیتر ز پاسخی/ با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را» اگر پرسش، علامت سوال و گمشده من تو باشی، اصلاً جواب نمیخواهم. زندگی آدمهای خودشکوفا یک حیرت دایمی و مثبت است. دو نوع حیرت وجود دارد حیرت مثبت و منفی. حیرت منفی زمانی به وجود میآید که بدجور گم شدهای و نمیدانی که چه هستی و که هستی؟ اما در حیرت مثبت به جاهایی رسیدی اما از شدت لذت به حیرت دست یافتهای. چیزهایی دیدی و چشیدی و سیگنالها و معرفتهایی به دست آوردهای و پردههایی کنار رفته که باعث حیرت تو شده است. یکی از دعاهای پیامبر اکرم(ص) « رب زدنی فیک تحیرا» پروردگارا روز به روز بر حیرت من بیفزای، بوده است و تا این حیرتها نباشد انسان به دنبال حیرتهای بعدی نمیرود. «عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم/دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم»
وی افزود: پس اولین ویژگی آدمهای خودشکوفا از دیدگاه آبراهام مازلو و آنچه در حافظ میبینیم و در دنیای حافظ و اتمسفر فکری او وجود دارد این است که انسانهایی مسالهمدارند. فکر مهم و درد مهمی دارند، ما به اندازه پرسشهایمان بزرگیم هر چقدر پرسشهایمان بزرگتر باشد شخصیت والاتری داریم، آدمهایی که پرسشی ندارند باید فکری به حال خود کنند.
باقری تاکید کرد: دومین ویژگی آدمهای خودشکوفا این است که درک بهتری از واقعیت دارند و با آن ارتباط خوبی برقرار میکنند و واقعیت را آن طور که هست میپذیرند. واقعیت را بزک و آرایش نمیکنند و زیباتر یا زشتتر از آنچه هست نشان نمیدهند. کوچک داشت و بزرگداشتی ندارند و واقعیت را آنطور که هست میپذیرند.« عمری گذشت و ساختهام با نداشتن/ ای دل! چه خوب بود تو را هم نداشتم» این نداشتن و نخواستن و تحمل این دشواری با من است و باید بپذیرم.
وی در ادامه با یادآوری جملهای از رومن گاری گفت: « خدایا به من توانی بده که تغییر دهم هر آنچه را که میتوانم و شکیبایی بده که بپذیرم آنچه را که نمیتوانم و درایت و بصیرتی بده که تفاوت این دو را تشخیص دهم» فرق عمدهای که بین زاهد و پیر مغان حافظ وجود دارد ان است که زاهد میگوید تو به زور باید فرشته شوی اما پیر مغان میگوید کسی را به زور نمیتوان فرشته کرد و باید خودش بخواهد و آهسته آهسته به این مرحله و درک برسد و انسان و معجونی است از فرشته و حیوان. اگر بخواهی انسان را عوض کنی عوضی میشود پس بر او سخت نگیر. « گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع/ سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش» انسان ممکنالخطا است و خطا میکند « جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد/ ما را چگونه زیبد دعوی بیگناهی» انسان ممکنالخطا است نه جایز الخطا. جایز یعنی هر زمان میتواند و جایز است که خطا کند. یوسف (ع) به خدا پناه میبرد و از او میخواهد که نجات یابد تا درگیر عشق آنها نشود.
این حافظ شناس ادامه داد: افراد خودشکوفا درک بهتری از واقعیت دارند و دنیا را خیلی خوب شناختهاند. «نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر/ نزاع بر سر دنیای دون مکن درویش» همه ما میدانیم که نه عمر میماند نه ملک اما همیشه هم فکر میکنیم که مرگ مال همسایه است و به سراغ ما نخواهد آمد و کسی که میداند روزی خواهد رفت میگوید این چند روز که هستم زیبا و هدفمند زندگی کنم. واقعاً اگر به ما بگویند فردا آخرین روز زندگیت است چه کار میکنیم آیا مثل بقیه روزهای زندگی رفتار میکنیم یا خیلی کارهای دیگر؟
وی با یادآوری جمله حضرت علی (ع) در ادامه گفت: «کن لدنیاک کانک تعیش ابدا و کن لاخرتک کانک تموت غدا» برای دنیایت چنان باش که انگار تا ابد زندهای و برای آخرتت چنان باش که انگار همین فردا خواهی مرد. « آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست/ عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی»
باقری تصریح نمود: ویژگی سوم آدمهای خودشکوفا این است که از فرهنگ و محیط خود مستقلاند و به شدت با این مخالفاند که «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» آدمهای بزرگ، برخلاف جریان روزمرگی شنا میکنند و نمیتوانند با عوام کنار بیایند و زندگیشان متناسب با عوام باشد و هیچ وقت برای مردم زندگی نمیکنند. این افراد با جامعه حل نمیشوند و حزب باد نیستند. « به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست/ زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس» نه من مردم نادان را درک میکنم و نه آنها من را. « چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم/روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم» آدمهای خودشکوفا سعی میکنند مرز خود را با عوامزدگی و عوام فریبی مشخص کنند و استقلال شخصیت خود را حفظ کنند. «گرچه بد نامی است نزد عاقلان/ ما نمیخواهیم ننگ و نام را» ما به دنبال ننگ و نام نیستیم که الان به خاطر خوشنامی این کار را بکنم و یا به خاطر بدنامی این کار را نکنم و آن کاری را که فکر میکنم درست است انجام میدهم.
وی افزود: حافظ میفرماید: «در خلاف آمد عادت بطلب کام که من/کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم» کاری که حافظ کرده این است که خلاف آمد عادت رفتار کرده و اگر همه شاعران در یک مسیر گام زدهاند وی در چند مسیر گام زده است. اگر سعدی فقط عاشقانه و مولوی فقط عارفانه شعر گفتهاند حافظ از تلفیق هر دو استفاده کرده است و شعرش را از تک صدایی به چند صدایی و از تک نوازی به چندنوازی رسانده است.
باقری تاکید کرد: حافظ میگوید این جامعه گاهی تو را درک نمیکند و نمیداند تو چه ارزشی داری و عیبی ندارد و تو کار خودت را انجام بده و به قول مولوی:« مه فشاند نور و سگ عوعو کند/هر کسی بر طینت خود خو کند» ای ماه چشم نواز و زیبا بگذار سگها پارس کنند آنها وظیفهشان پارس کردن است و هیچ ماهی به خاطر غوغای سگان از درخشش خود دست بر نمیدارد و حافظ می فرماید: « خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای» درست است که بالش نرم و پُر از پَر ندارم اما بر تارک هفت اختر پای نهادهام و این مقامی است که من به آن رسیدهام و من مسیر زندگیم را به خاطر خواست و ناخواست و پسند و ناپسند کسی تغییر نمیدهم.
وی ادامه داد: انسانهای خودشکوفا در بسیاری از موارد انسانهای خلوتگزینی هستند و به خودشان رجوع میکنند و به ندای درونی خودشان گوش جان میسپارند. ما انصافاً چقدر به ندای درون خودمان گوش میدهیم و حافظ میفرماید: «در اندرون من خسته دل ندانم کیست/که من خموشم و او در فغان و در غوغاست» و دکتر علی شریعتی در کتاب هبوط چقدر زیبا آورده است: « بدترین نوع تنهایی هرگز تنها نبودن است».
وی در ادامه با اشاره به شخصیتهای مطرح شده از سوی کارن هورنای روانشناس آمریکایی گفت: شخصیت بر دیگران، با دیگران و گریزان از دیگران که هر کدام بر دو نوع مثبت و منفی تقسیم میشود؛ از انواع شخصیتهاست. بر دیگران مثبت میتواند بر یک دولت حکومت کند، بر دیگران منفی بدون لیاقت خواهان حکومت بر دیگران است. با دیگران مثبت آدمی است که اهل تعامل و دارای روابط عمومی خوب است و با دیگران منفی هیچگاه جلودار نیست. گریزان از دیگران مثبت همان است که گاه به خلوت نیاز داریم و متاسفانه ما بلد نیستیم فکر کنیم و غصه خوردن را با فکر کردن اشتباه میگیریم. « روزی که آفرید تو را صورت آفرین / از آفرینش تو به خود گفت: آفرین/ صورت نیافرید چنین صورت آفرین / بر صورت آفرین و بر این صورت، آفرین »
باقری یادآور شد: انسان با این سلامت و وجودش چه کارها میتواند بکند و از این که هست خیلی بالاتر و شکوهمندتر و عظیمتر و عزیزتر باشد. گاهی خلوت با خود لازم است و حتی میگویند قبل از خواب نیم ساعت فکر کنید و کارهای روزانه را مرور نمایید. انسان یک پروژه دارد و آن خودش است. ما یک پروژهایم از صفر تا صد که خودمان باید خودمان را بسازیم.
وی با اشاره به زجر آدمهای مشهور گفت: « دو یار زیرک و از بادهی کهن، دومنی/ فراغتی و کتابی و گوشهی چمنی/ من این مقام به دنیا و آخرت ندهم/ اگر چه در پیام افتند هر دم انجمنی» زجری که آدمهای مشهور میکشند این است که هیچ خلوتی ندارند.
باقری در ادامه با اشاره به مقاله ارزشمند استاد دکتر حق شناس افزود: در این مقاله شعر حافظ با شعر سعدی از نظر تصاویر جغرافیایی مقایسه شده است. تصاویر شعر سعدی بیشتر جلوت است، آسمان، باغ، صحرا، کوه و... چون سعدی یک فرد جهانگرد و اهل سفر بوده اما حافظ اهل شیراز بوده و از این شهر خارج نشده است. «نمیدهند اجازت مرا به سیر و سفر/نسیم باد مصلا و آب رکن آباد» شاعر اصلاً شاعر خلوت است و تصاویر جغرافیایی موجود در شعرش میخانه و میکده و مسجد و کوچه و ... است.
وی در خاتمه گفت: یکی دیگر از ویژگیهای آدمهای خودشکوفا ذوقزدگی است و این افراد از هر چیز زیبا نظیر رنگ، بیان، صدا و ... لذت میبرند و ذوقزده میشوند. این آدمها با دیدن کمترین نشانهای از زیبایی و والایی عکسالعمل نشان میدهند و از ناچیزترین منبع انرژی میگیرند.. مثبت میاندیشند و مثبت به دست میآورند. اگر خار فکر کنیم خار میشویم و اگر گل فکر کنیم گل می شویم. حافظ خودش را قبول دارد و میگوید: « صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت/ قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند»