اسرا در چنگال دژخیمان، خود سرود آزادیاند و احرار جهان آنان را زمزمه میکنند. امام خمینی «ره »
کرج - امید بانوان؛ تیلدا حسینی؛ 26 مرداد 1369 اولین گروه از آزادگان سرافراز ایران اسلامی به کشور بازگشتند. پرستوهای خونین بالی که بعد از سالها هجرت و کوچ غریبانه به سرزمین خود بر میگشتند، آن قدر از مرز خون و خشم و آتش گذر کرده بودند و پشت حصار شبزدگان مشق صبر و ایستادگی را از سر نوشته بودند که براستی نه تنها ایران که جهان به وجود نازنین شان افتخار میکند.
مردان مردی که دلاورانه شرف را معنا کردند و صبر را شرمنده خود نمودند. آنان که عمری در مکتب نبوی درس مقاومت و ایستادگی را از زینب کبری سلام الله علیها و کاروان اسرای شام آموخته بودند در این چند سال از امتحان الهی سربلند بیرون آمدند و آنچنان در عبور از آتش خشم و کینه دشمنان آبدیده شدند که اینک ذخایر ارزشمندی برای نظام محسوب میشوند.
روزی که با عشق، آب پشت سر کاروان جوانانی ریختیم که برای اعتلای نام اسلام و افتخار ایران به جنگ با دشمنان رفتند، هرگز باور نداشتیم روزی که با یک دنیا شور و اشتیاق منتظر استقبال از عزیزانمان هستیم؛ جای خالی آنانی که آن سوی مرز در گوری سرد و دسته جمعی برای ابد به خاک سپرده شدند این قدر دردناک باشد.
دیدن اشک مادری که میان دو احساس متفاوت غم نبود فرزندش در میان آزادگان و شوق دیدار رزمنده دیروز و آزاده امروز در حال جدال است و وصف حسرت سالها انتظاری که به باز ننشست، آسان نیست. توصیف قامت خمیده پیر کنعانی که به امید دیدار یوسفش سالها در خفا اشک ریخت و صبوری کرد و اینک در دل زمزمه میکند:« به مو گفتی صبوری کن صبوری یار، صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد...» آسان نیست؛ نوشتن از غم دختران و پسرانی که عمری پدر را از لابلای خطوط درهم و ریز نامههای گاه و بیگاه وی شناخته بودند و اینک باید باور کنند از همان دستخط هم دیگر خبری نیست، آسان نیست.
اینها برش عمیقتری از خاطرات 26 مردادی است که هرگز نباید در جنین روزی از یادمان برود. 26 مرداد، روز بازگشت غرور آفرین آزادگان همراه با بزرگداشت یاد آزادگان شهیدی است که بر صحیفه تاریخ نامشان تا ابد جاودانه خواهد ماند. صبور مردانی که تنها غروب غمگین اردوگاه شاهد ضربات شلاق و شکنجه آنان بود، سنگ صبورانی که خود شکستند ولی باورها و اعتقاداتشان ذرهای دچار شک و تزلزل نشد.
اینک که بیست و پنج سال از آن روز گذشته است، جوانان پیر شدهاند و پیران با این دنیا وداع کردهاند، هنوز هستند مادران و پدران چشم انتظاری که گرچه باور دارند جنگ تمام شده است و همه اسرا به وطن بازگشتهاند ولی باور ندارند چشم انتظاری آنان پایان یافته باشد و چقدر درناک است که رنگ انتظار از امید به دیدار پسر به دیدن جنازه پسر تغییر یابد، آن هم نعش پاکی که جز چند استخوان از آن چیزی به یادگار نمانده است.
فراموش نکنیم انسانهای شریف بسیاری از بین ما رفتند، خانوادههای بسیاری در اوج عشق و دلدادگی بیسرپناه از هم پاشیدند تا پا بگیرد درختی که با خون دل به ثمر نشست. زیبنده نیست این روزها از کنار تمام این شرافتها و رشادتها؛ جوانمردیها و مردانگیها ساده بگذریم و فراموش کنیم خاطره روزهایی چون 26 مرداد 69 را که اوج تناقض و پارادوکس احساس مردم ایران در قصه بازگشت غیور مردانی خلاصه شد که وقتی از سر شوق دیدار مجدد ایران به خاک وطن سجده میکردند، چشمان خیسشان گواه غمی بود از داغ عزیزانی که آن سوی مرز برای همیشه در دل خاک آرمیده بودند.